ديروز ها و فرداهاي من...
این روزا دلم از همه چی میگیره نمیدونم چرا اما تحمل تنهایی واسم سخته حتی تو اتاق نشستنو درس خوندن واسم سخته نه اینکه از درس خوندن بدم بیاد نه از اینکه ساعتها یه گوشه تنها باشم آزارم میده .نمیدونم چرا همه چی واسم عجیبه آدما.رفتاراشون.زندگیشون...ب� � اینکه چندین ساله که دارم رو زمین زندگی میکنم اما هنوز به عجیب بودن زندگی عادت نکردم .چند وقت پیش بین منو یکی از دوستام یه کدورت پیش اومد دلیلش اینقد عجیب بود که هنوز شوکه ام.آخه چی باعث میشه یه رشته ی محبت بین ۲تا آدم به راحتی آب خوردن پاره شه؟.چی باعث میشه بخاطر یه چیز کوچیک دنیایی یه رابطه قشنگ بهم بخوره؟از این روزا تو گذشته خاطرات قشنگی دارم خاطراتی که وقتی یادشون میفتم میخندم اما وقتی بهشون فکر میکنم اشکم میاد که چرا الان مث اونموقع نیست اولین باره که دارم شرح حالمو مینویسم هیچوقت اینکارو نکردم اما این بار یه جور دیگه دلم گرفت که ناخوداگاه یاد وبم افتادم...عجیب منتظر یه معجزه ام که غافلگیرم کنه نمیدونم کی و چطوری میاد اما من نا امید نمیشم از انتظار .انتظاری که برعکس چیزایه دیگه واسم عجیب نیستو خوب میشناسمش ...
عجیب گرفته است چیزی که به آن میگویند دل...
چهارشنبه 23 شهریور 1390 - 5:52:33 PM